loading...
انجمن اسلامی دبیرستان امام خمینی
محمد حسین نسب بازدید : 2 چهارشنبه 12 شهریور 1393 نظرات (1)

جناب آقای امیر حین شاکری:

انتخاب به جا و شایسته شما را به عنوان عضو قرارگاه ملی تبریک و تهنیت عرض می نماییم

 از طرف :دبیرستان  امام خمینی- واحد انجمن اسلامی دبیرستان امام خمینی - اعضا انجمن اسلامی - حسین شعبان

محمد حسین نسب بازدید : 6 چهارشنبه 12 شهریور 1393 نظرات (0)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 
اعضای منتخب قرارگاه ملی پسران از سوی حوزه معاونت برنامه ریزی و توسعه شبکه برادران اتحادیه استان معرفی شدند.
اعضای قرارگاه ملی پسران طی انتخابات از بین قرارگاه استان(شورای دانش آموزی استان) مشخص شدند.....
 
روند برگزاری انتخابات در 4 محور بوده است:

1- تبیین و توجیه اجمالی از وظایف شورای استان و قرارگاه ملی و توضیح کامل شرایط برگزاری انتخابات توسط مسئول استان و معاونت برادران

2- تبلیغات میدانی کاندیدا

3- معرفی و سخنرانی کاندیدا و در ادامه پرسش و پاسخ از کاندیدا توسط رای دهندگان

4- کاربرگ تحلیل جمله:

       *یک جمله ادبی
       *یک جمله روایتی از معصوم(ع) و بزرگان
       *یک کلمه سیاسی

هدف از 4 محور مطروحه، آشنایی اعضای شورا با وظایف این لایه های تشکیلاتی وشناخت دقیق اعضای شورای رای دهنده نسبت به کاندیدا و قدرت تحلیل و مهارت آنها بوده است.

در پایان با توجه به شرایط احراز صلاحیت و خود انتخابات، از میان 9 نفر کاندیدا؛ اعضای 5 نفره قرارگاه ملی پسران انتخاب
و معرفی شدند که اسامی آنها در ذیل آمده است:

سیدمحمدهادی قاسمی شهرستان ساری
مهدی مبرا شهرستان میاندرود
امیرحسین شاکری شهرستان قائم شهر
امیرحسین داودی شهرستان نوشهر
سینا صادق زاده شهرستان بابلسر

 

اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان استان مازندران

















محمد حسین نسب بازدید : 19 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (1)

 

.

واژه‌ي «شيطان»، از ماده «شطن» يا «يشطن» به معناي خبيث و پست و دور شدن، آمده است و به هر موجودي سركش و متمرد اطلاق مي‏شود. اعم از، انسان، جن و يا جنبندگان ديگر. پس شيطان اسم عام(اسم جنس) است اما "ابليس[1] اسم خاص (علم) است كه حضرت آدم را سجده نكرد واكنون نيز با لشكر و منسوبين خود انسان‏ها را وسوسه و گمراه مي‏كند.[2] لذا در قرآن كلمه شيطان به انسان و جن اطلاق شده است «و كذالك جعلنا لكل نبي عَدُوّاً شياطين الانس و الجنّ؛»[3] «بدين گونه مابراي هر پيامبري دشمني از شيطان‏هاي انساني و يا جني قرار داديم.»

واژه‏ي «شيطان» به صورت مفرد «70» بار و به صورت جمع (شياطين) «18» بار در قرآن آمده است. ماهيّت شيطان همانند جنيان ازآتش است به عبارت ساده مي‏توان گفت: شيطان نيز از نسل جنيان مي‏باشد. كه خودش اعتراف دارد كه زماني كه خداوند به او فرمان سجده به حضرت آدم‏ ـ عليه السّلام ـ داد[4] او از فرمان الهي سرپيچي نمود و گفت:«خلقتني من نار و خلقته من طين؛» «مرا از آتش و او را از خاك آفريدي (و آتش به خاك افضليت دارد)» و همانند جنيان داراي اختيار، تكليف و شعور و عقل و اراده و زاد و ولد هستند.

گاهي جن و شيطان، مفهوم وسيعي دارندو شامل نفس امّاره[5] قواي واهمه، تخيل نفساني و لذات دنيوي، رياسات وهميه، حشرات موذي و انسان‏هاي فاسد و... كه لشكريان شيطان هستند؛ مي‏باشند[6] به عنوان مثال، حضرت علي‏ ـ عليه السّلام ـ مي‏فرمايد: از قسمت شكسته ظرف و دستگيره آن آب نخوريد زيرا شيطان به روي دستگيره و قسمت شكسته ظرف مي‏نشيند[7] يا در جاي ديگر مي‏فرمايد: زياد بن ابيه! از معاويه بترس! كه او شيطان است.[8]

 

هدف خداوند از خلقت شيطان

خلقت شيطان از آغاز، خلقت پاك و بي عيب بود و موجودي از مخلوقات خداوند بوده است. به همين دليل ساليان دراز در صف مقربان درگاه خداوند و فرشتگان بزرگ جاي گرفته بود. اگر چه از نظر آفرينش همانند آن‏ها نبود ولي با سوء استفاده از آزادي خود طغيان نموده و تكبر ورزيده و نسبت به خداوند تبارك و تعالي عصيان كرد، و پس از آن از درگاه خداوند رانده شده است.

خداوند نام كسي را شيطان ننهاده است. امام رضا ـ عليه السّلام ـ در مورد نام اصلي شيطان مي‏فرمايد: «نام ابليس "حرث يا حارث" بوده چون از رحمت خدا مأيوس شده است؛ ابليس ناميده شد.»[9] با توجه به اين، شيطان در خلقت اوليه همانند جنيان و انسان براي عبادت و رسيدن به رحمت الهي خلق شده است. اما بعد از دور شدن از رحمت الهي، مظهر گمراهي و ضلالت براي انسان‏ها شده است.

 

انسان بين خير و شر، سعادت و شقاوت واقع شده است كه اگر اين اجزاء متضاد در جهان عمل و در عالم فكر و احساس و درك متصور نباشد، هيچ وقت شقاوت و سعادت مفهوم و معنا و مصداق واقعي و حقيقي خود را نخواهد يافت و در نتيجه مشخص نمي‏شود چه كساني سعادتمند و به كمال رسيده‏اند و چه كساني نرسيده‏اند، انسان اگر بخواهد به معناي واقعي و كامل وجود داشته باشد بايد در اطراف او عوامل شقاوت و سعادت پراكنده باشند تا بدين وسيله با اختيار و انتخاب، راه سعادت، سعادتمندي خود را پيدا و در نظام احسن، وجود كامل خود را بروز و ظهور دهد و همين طور با اختيار خود راه شقاوت و بدي را بپيمايد.

 پس در عالم تشريع (قانونگذاري) براي رسيدگي به مقامات عاليه و داشتن ارواح طيبه، وجود ملائكه و خلقت اين طايفه از مخلوقات الهيّه، بي ضرر و مناسب است، همين طور خلقت شيطان و ابليس كه عاملي موثر در داشتن پليدي و داشتن صفات خبيثه در انسانهاست، زيرا بنا به قاعده «تعرف الاشياء بأضدادها» يعني اشياء با اضدادشان شناخته مي‏شوند "تا علم به بدي و پليدي در جهان نباشد و زشتيها در اوصاف انسان ظهوري نداشته باشد؛ تحقق اوصاف حسنه، جايگاه خود را نخواهد يافت و انسان ارزش و قدر زيبايي‏هاي روحي و معنوي را ندانسته و به آن دسترسي پيدا نخواهد كرد.

بنابراين در خلقت شيطان و ابليس، شرايط و مقدمات سير الي اللّه و صعود و كمال و مقام و منزلت بهشتي، موجود است. البته معلوم است كه شيطان انسان را در باطن وسوسه مي‏كند و از راه قوه خيال در او تصرف مي‏نمايد و يك منظره‏هاي زيبا و دلفريب را جلوه مي‏دهد و يك سلسله تخيلات را به ياد انسان مي‏آورد تا آن كه انسان از محبت لقاي خدا، منصرف شود و از درجات ومقامات عاليه و رضوان خدا غفلت ورزد، با وسوسه ي شيطان، خداوند انسان پاك را از افراد آلوده جدا مي كند. و ايمان ثابت را از ايمان بي‏پايه جدا مي نمايد و در اين صورت انسان پاك و طيّب به سوي پروردگار بالا رود. شيطان هايي را كه خدا آفريده، محك هايي هستند براي جدا نمودن انسان هاي آلوده از پاك. بنابراين شياطين عبث خلق نشده‏اند و پروردگار روي مصلحت آن‏ها را آفريده است.

وجود شيطان و فرزندان آنها با اينكه كارشان جز گمراهي و ضلالت انسان‏ها چيز ديگري نيست، لكن اين خود از الطاف و نعمتهاي الهي است چون بدين وسيله انسان‏هاي خوب از بد جدا و شناسايي مي‏شوند و اگر اين ميزان و معيار وجود نداشت، چگونه مي‏توانستيم بين انسان‏هاي خوب و با ايمان و صالح كه با همه اين سختي‏ها و مشكلات راه سعادت و خير را پيمودند و از گناهان و بدي‏ها دوري گزيدند از انسان‏هاي بي ايمان و گمراه فرق بگذاريم.

 لذا خداوند انسان را به سبب وسوسه و حيله‏هاي شيطان آزمايش مي‏كند)[10] چرا كه در غير اين صورت همه مردم يكسان و برابر بودند و در آن صورت ديگر ارسال پيامبران و انزال كتب آسماني و وحي الهي براي هدايت انسان‏ها، بي مورد و بيهوده و لغو بود و اساساً هدف از آفرينش انسان‏ها لغو و عبث بود و ديگر انسان كامل و سعادتمندي و با ايماني معنا نداشت كه در نهايت بهشت ونعمت‏هاي بهشتي نصيبش شود. به هر حال با وجود اين ابليس و شيطان‏ها و وسوسه‏ها است كه انسان در امتحان‏هاي سخت آبديده شده و قابليت سعادت و تكامل را پيدا مي‏كند.[11]

بنابراين با ديده ي دقيق، آفرينش شيطان، خود داراي فايده هاي زيادي مي باشد و خود از جمله ظهورات الهي است و توسط شياطين انسان ها در معرض امتحان قرار مي گيرند.

 

 

منابع :

[1] . ابليس غير عربي است. شايد هم از »اَبلس« باشد كه مبدء شر و وسوسه در جهت خلاف كمال و مصلحت مي‏باشد. طالقاني، پرتوي از قرآن، تهران، شركت سهامي انتشار، 1348 ش، ج 6، ص 150.

[2] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 191؛ رجائي تهراني، علي رضا، جن و شيطان، قم، انتشارات نبوغ، 1375 ش، ص 14.

[3] . انعام/112.

[4] . كهف/50.

[5] . يوسف/53، ان نفس لامارة بالسوء.

[6] . دست داده، زين العابدين، جن و شيطان، مجتمع هنري و فرهنگي شهيد مصلي نژاد، جهرم، 1377 ش، ص 46.

[7] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج 6، ص 385.

[8] . نهج البلاغه، خ 44.

[9] . قمي، عباس، سفينة البحار، ج 2، ص 99.

[10]. حج/53

 [11] . ر.ك، مطهري، مرتضي، انسان كامل، انتشارات صدرا؛ سبحاني، جعفر، منشور جاويد، تهران، كتابخانه اميرالمؤمنين، ج 7.

محمد حسین نسب بازدید : 13 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (0)

«دعاى عهد»، در زمره ادعیه منقول از حضرت صادق علیه السلام است که به حراست از آن و ذکر مدامش در عصر غیبت تاکید بسیار شده است.

از این پس، شرح «دعاى عهد» تالیف، عالم جلیل، میرزا محمد بن حسن بن ملاعلى هرندى را که به سال 1287 ه . ق به پایان رسیده و توسط برادر محترم جناب آقاى «حسین درگاهى » تصحیح شده تقدیم مى داریم.

این اثر را برادر محترم آقاى مختارپور، مدیر محترم انتشارات «اهل قلم » در اختیار نشریه موعود گذاردند که بدینوسیله ضمن تشکر از خداوند بزرگ موفقیت و سلامتى ایشان را خواستاریم.

بسم الله الرحم الرحیم الحمدلله رب العالمین. والصلوة والسلام على خیر خلقه محمد و آله الطاهرین المعصومین. و لعنة الله على اعدائهم اجمعین من الیوم الى یوم الدین.

اما بعد:

این شرح دعاء عهدنامه حضرت صاحب العصر والزمان و خلیفة الرحمن و قاطع البرهان و اامام الانس والجان حضرت حجة الله على الخلائق اجمعین و بقیة الله فى الارضین امام العصر و صاحب الامر (عج) است که این حقیر بى بضاعت محمد ذراع (3) ، حسب المقدور، بدون رجوع به کتب لغت و اخبار، به فارسى، به طریق اختصار، نوشتم که شاید اهل اعتبار از ابرار و اخیار، بعد از اطلاع به آن، حقیر را به دعا یا استغفارى، یاد نمایند; و بدانند که این حقیر در چه مقام از مقامات معرفت امام زمان (عج) مى باشم.

پس مى گوییم و - بالله توفیق - که مرحوم مجلسى - طاب الله ثراه - در «زادالمعاد» مى فرماید: و به سند معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که: هر که چهل صباح این عهد را بخواند، از یاوران قائم ما باشد. و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد، و حق تعالى به هر کلمه هزار حسنه او را کرامت فرماید و هزار گناه از او محو کند; و آن عهد این است:

اللهم رب النورالعطیم.

یعنى: خداوندا! اى پروردگار نور بزرگ!

مراد از «نور بزرگ »; یا نور حضرت خاتم الاانبیاء، محمد بن عبدالله (ص) است; زیرا که بزرگتر از آن حضرت در جمیع خلایق اولین و آخرین نیست. (4) یاءء مراد; نور عرش است، زیرا که در عالم اجسام و اجرام علوى و سفلى بزرگتر از آن نیست. (5) یا مراد مطلق نور عظیم خداوند است در عالم باطن از هر چه باشد، و از هر که باشد. (6)

لکن انسب به این دعا; تفسیر آن است به نور حضرت امام زمان (عج) که در این اعصار غیبت، احاطه به جمیع انوار ماسوى الله، از عالم ایجاد دارد. زیرا که آن حضرت در این زمان واسطه فیما بین خدا و جمیع خلق است. و جمیع فیوض، از نور اصل وجود گرفته تا هرچه متفرع بر آن شود، به توسط آن حضرت به جمیع خلق مى رسد. (7) پس در عالم ایجاد، در این ازمنه، بزرگتر از آن حضرت نیست. و خداوند را که در ابتداء این دعا، به پروردگار بودن، براى این نور مى خوانند، یحتمل به جهت اشاره به آن است که امر آن بزرگوار به دست تو است، که مى توانى عهد ما و بیعت ما و صلوات ما را به او برسانى. و چون ما را آرزوى خدمت اوست، مى تواند که ظهور موفورالسرور او را براى ما نزدیک فرمایى. یا با وجود غیبت او ما را از فیوض او محروم ندارى. و هر روز و هر شب بلکه هر ساعت و دقیقه افاضات بى نهایه او را درباره علوم دینیه و غیرها به ما برسانى.

و رب; اگرچه از ماده تربیت نیست زیرا که آن مضاعف و این ناقص است، ولکن «رب » را به معنى تربیت کننده هم معنى کرده اند. و بنابراین چون تربیت از ماده «ربوة »، است و آن به معنى نمو و علو است، لهذا مراد به تربیت «نور عظیم »، البته زیادتى روشنى او و علو او است یوما فیوما، که ناشى مى شود از زیادتى فیوض و علوم خداوندى. چنانکه در اخبار وارد شده که خداوند در هر شب جمعه و روز جمعه علوم ائمه دین را زیاد مى فرماید، به حدى که حد و حصر ندارد و انتهایى در آن متصور نیست. (8) یا آنکه مراد به تربیت آن، شهرت دادن آن و ظاهر ساختن کمال آن است براى خلق، در هر وقت، زیاده بر سابق آن.

و على اى حال، شبهه اى نیست که خداوند از راه رحمت و لطف و عنایات خاصه بى حد و انتها، در هر وقت و هر ساعت و دقیقه، و هر آن و لمحه، باید در هر باب، فیوض خود را از امام زمان باز ندارد. (9) زیرا که امام مستعد فیوضات بى نهایه او است. (10) و مراتب آن را نهایتى نیست. چنانکه واضح است.

پس معنى ربوبیت او و تربیت او «نور عظیم » را، همین خواهد بود. زیرا که سواى این را، حاصلى و ثمره اى نخواهد بود. و این عام است جمیع وجوه را; از ظاهر و باطن، و علانیه و سر، و فى نفسه و بالنسبه به مردم، و غیر این ها از سایر وجوه و اعتبارات لاتعد و لاتحصى.

و از این جهت است که ثمره این دعا عاید به خود شخص هم مى شود. زیرا که او هم تابع امام و مستفیض از فیوض بلانهایه او هست. لکن به شرطى که توجه و اقبال داشته باشد. والا قابل نخواهد بود و به هر قدر که ناقابل باشد از فیوض الهى و فیوض امام محروم خواهد ماند. چنانکه بدیهى است. و چون نور خداوند را لامحاله محل و مظهرى است و آن محل و مظهر، اقرب امکنه است نسبت به آن، و سابقا اشاره شد که یکى از معانى «نور عظیم » نور عرش است که عظیم است و بعد از آن، اعظم از کرسى چیزى نیست، لهذا بعد از فقره مذکوره مى گویى:

و رب الکرسى الرفیع.

یعنى:اس پروردگارکرسى بلند!

و در احادیث وارد شده که عظمت «کرسى » و وسعت آن قدرى است که جمیع آسمانها و زمینها در نزد آن مانند حلقه اى است در بیابان بى منتهى. (11)

و هرگاه تفسیر شود «کرسى » به «علم خداوند» چنانکه در کریمه «وسع کرسیه السموات والارض » (12) تفسیر به آن هم شده. (13) . فعلى هذا، او را در عظمت و وسعت، نهایت نخواهد بود. و على اى حال، «کرسى » بعد از «عرش »، نهایت علؤ را نسبت به جمیع خلایق دارد. پس محیط بر همه هست. و اقرب از همه نسبت به عرش است. پس نور عرش بعد از «عرش »، از او ظاهر است و محل آن، او خواهد بود.

و اگر مراد به «نور عظیم » در فقره سابقه، نور حضرت ختمى مآب (ص) باشد، پس مراد به «کرسى رفیع » بعد از آن بزرگوار، حضرت امیرالمؤمنین; على بن ابى طالب (ع) خواهد بود. زیر که محل و مظهر نور آن بزرگوار بعد از آن بزرگوار، آن حضرت بود. و باب مدینه علم آن بزرگوار هم آن حضرت بود. و بالجمله چون «کرسى » آلت علو و رفعت کسى است که بر بالاى آن قرار مى گیرد و رفعت دین حضرت خاتم الانبیاء هم به حضرت امیرالمؤمنین (ع) شد، لهذا کمال مناسبت فیما بین ایشان هست و عیب ندارد که یکى را «عرش » بنامیم و دیگرى را «کرسى ».

و اگر مراد به «نور عظیم » مطلق نور خداوند یا خصوص امام عصر (عج) باشد، مراد به کرسى، مطلق مظهر و سبب ظهور و ارتفاع نور خواهد بود. مانند کسى که نور خداوند از او جلوه کند. مثل خود امام عصر، بعد از ظهور او، که محل نور خداوندى در عالم ظاهر مى شود. و بنابراین، آن حضرت به یک اعتبار خودنور و به اعتبار دیگر محل و مظهر آن خواهد بود.

و خواندن خدا به پروردگارى او به هر دو اسم، اشاره به آن خواهد بود که آن حضرت، بعد از ظهور، به اعتبارى نفس نور خداوند است، که عبارت از کمال او (14) باشد. و به اعتبارى دیگر، مظهر او است،که نور ذات و کمالات خداوندى، در عالم ظاهر، به او متحقق مى شود; که اگر او نباشد، خدایى هم در ظاهر براى خلق نخواهد بود. و چون او معروف خلق مى شود، خدا هم به او معروف خلق مى شود. چنانکه در حدیث است که مراد از معرفت الله، معرفت امام زمان است. (15)

و بالجمله شبهه اى نیست که مرجع هر خیرى و هر کمالى امام است. (16) پس باکى نیست که همه را در حق او فروز بیاوریم و بگوییم در مقام که مراد از «نور عظیم » و «کرسى رفیع » همه امام زمان (عج) است، که خداوند رب و مربى او است، در هر آنى، به آن معنى که گذشت. و بعد از تسمیه امام به «نور عظیم و کرسى رفیع » مى گویى:

و رب البحرالمسجور.

یعنى: اى پروردگار دریاى مملو! یا محیط! یا افروخته! پس به مناسبت دو فقره ماضیه مى گوییم که: مراد از «بحر مسجور» هم باید امام زمان باشد. زیرا که دریاى بى منتهاى علم خداوند است و مملو است از علوم ربانى. یا محیط است به جمیع خلق. یا افروخته است به نور پروردگار.

و در بعض احادیث واقع شه که «بحر مسجور» دریایى است میانه زمین و آسمان که خداوند در وقت برپا شدن قیامت از آن دریا مى بارد به زمین، پس خاکهاى مردگان در زمین از آن آب زنده مى شوند، یعنى اجزاء متفرقه جمع مى شوند. و هر کسى دو مرتبه، به جهت قیامت زنده مى شود.

و در بعض احادیث این دریا را «بحرالحیوان » نامیده اند و آب آن را مثال آب منى ذکر کرده اند و محل آن را در زیر عرش خداوند قرار داده اند که عمق و قعر آن مقابل هفت آسمان و زمین است و چهل صباح بر قبور باریده مى شود و در نفخه ثانیه همه خلایق از آن زنده مى شوند و از قبور بیرون مى آیند. و لکن در بعض ر به دریاى افروخته از آتش جهنم شده که در قیامت خواهد بود. (17)

پس بنابراین تفسیر اخیر، مراد از آن، امام نخواهد بود. چنانکه تفسیر به دریاى زیر عرش و دریاى مابین زمین و آسمان هم، منافى آن است.

بلى، با قطع نظر از منافات و اختلاف تفسیر، مى توان گفت که امام بعد از ظهور خود، از رحمات و فیوضات خود، بر مقابر و مظاهر حقایق خلق مى بارد. و اجزاء متفرقه غیر متمیزه ایشان را جمع آورى مى کند. و باطن هر کسى را ظاهر مى فرماید; به نوعى که گویا او را از کتم عدم، به عرصه وجود آورده و او را زنده کرده. پس عیب ندارد که او را «بحر مسجور» نامند; هرچند مجازا باشد، نه حقیقتة; نسبت به آن معنى که در اخبار وارد شده.

و همچنین بعض مفسرین ذکر کرده که اهل تحقیق گفته اند که «بحر مسجور» دلى است که به آتش محبت تافته شود. (18) پس بنابراین هم عیب ندارد که مراد امام زمان باشد.

و على اى حال، ذکر این فقره بعد از دو فقره اول، کانه اشاره به این است که چون نبى و ولى، ابوین امت مى باشند; چنانچه پیغمبر (ص) فرموده که: انا و على ابوا هذه الامة (19) یعنى; من و على پدر و مادر این امتیم. (20) لهذا امام زمان هم که قائم مقام ایشان است، پدر و مادر ایشان است، پدر و مادر امت خواهد بود. و از آب رحمت که نازل از صلب او و ساکن در رحم اوست یعنى به فیوض خداوند، که به واسطه باطن، که اعلاى او است، نازل بر ارض قابلیت، که اسفل او و ظاهر او است، خلایق تربیت مى شوند. مثل; تربیت طفل در شکم مادر. و به این واسطه به عرصه وجود و شهود و امتیاز مى آیند که از یک دیگر ممتاز و معرف مى شوند. مثل; امتیاز موجودات از یکدیگر، بعد از تساوى ایشان در عدم.

والحاصل; بعید نیست که حاصل سه فقره مذکور این باشد که: خداوندا! اى پروردگار امام زمان! که هم نور و کمال (21) ذات تو است، که فاعل در سایر مخلوقات است. و هم مظهر و محل ظهور نور تو است، که مفعول و مخلوق تو است. و هم اصل فیض تو است، که آبى است شبیه به منى که خلقت خلایق از آن مى شود; اگرچه به سبب وسعت بلانهایه او، او را دریا نامند و افروخته باشند آن را از نور محبت یا نار عشق، و آن را از جانب سماء علو باطن، بر ارض دنو ظاهر، که قابل فاعل است، نازل سازند و به آن احیاء خلق را نمایند; مثل روز اول که ابتداء خلقت ایشان باشد.

و خلاصه; مقصود آن است که زمان ظهور امام، قیامت صغرى است و معاد کوچک خلق است. (22) پس چنانکه مبدا لقت خلایق را در سه مقام جوج در هر یک اسمى است که یکى «فاعل » و یکى «قابل » و یکى «نطفه »، است; همچنین در معاد ایشان هم در قیامت صغرى و کبرى باید هر سه مقام باشد. و همه در قیامت صغرى از وجود ذى جود مقدس مطهر امام عصر (عج) ظاهر مى شود. لهذا خدا را به پروردگارى هر سه مقام مى خوانیم و باکى نیست که همه را عبارت از خود امام بدانیم ولو مجازا، و بعد از آن مى گوییم:

و منزل التوریة والانجیل والزبور.

یعنى: و اى فرو فرستنده «تورات »! که کتاب موسى (ع) بود و «انجیل » که کتاب عیسى (ع) بود و «زبور» که کتاب داود (ع) بود.

در ذکر این فقره، بعد از فقرات سابقه، یحتمل که اشاره باشد به آن که این کتب، کتابهاى آسمانى است که نازل شده. و مثل آنها، مثل رحمت نازله از سماء است، که احیاء خلق به آن مى شود. و رحمت خداوند از وجود و ظهور امام ظاهر مى شود. پس کانه; انزال کتب هم به او مى شود. بلکه وجود آن حضرت، کتاب الله است; که جامع کلمات الله و محیط بر هر خلقى هست. چنانکه خداوند فرمود: «ما فرطنا فى الکتاب من شیى ء. (23)

ب و لا یابس الا فى کتاب مبین » (24)

و فرموده: «و کل شیى ء احصیناه فى امام مبین. (25)

و جاى دیگر فرموده: «تبیانا لکل شیى ء» (26)

و فرموده: و کل شیى ء فصلناه تفصیلا» (27)

که حاصل همه آن است که; کتاب «تورات » و «قرآن » و «امام » همه جامع هر چیزى هستند. و همه چیزها در تحت ایشان درج است.

پس; همه کتب و همه ائمه باید چنین باشند. زیرا که همه حاکى از مشیت خداوندند، و در حدیث وارد شده. که «خلق الله المشیة بنفسها. ثم خلق الاشیاء بالمشیتة.» (28) یعنى; خداوند مشیت را بى واسطه، به نفس آن آفرید. و سایر اشیاء را به توسط مشیت خلق فرمود.

پس در ظهور امام (عج) ظهور هر چیزى هست. زیرا که ارواح آنها در کتب آسمانى ماخوذ است. و در حقیقت کل اشیاء کلمات آن کتب مى باشند. و آن کتب جامع آنهایند. پس امام عصر هم جامع آنها خواهد بود. و از این جهت باکى نیست که مراد از انزال کتب مذکوره، در این فقره هم، اذن ظهور آن حضرت باشد - ولو مجازا - چنانچه بر صاحب ذوق سلیم مخفى نیست. و چون انسب به فقرات مذکوره، بیان اختلاف خلق در مراتب است، زیرا که به ظهور امام، خلق مختلف مى شوند; زیرا که بعضى قبول مى کنند و تصدیق آن حضرت را مى نمایند و بعضى تکذیب مى کنند و در مقام عناد برمى آیند، لهذا بعد از فقرات مذکوره مى گویى:

و رب الظل والحرور.

یعنى: و اى پروردگار سایه و گرما!

و معلوم است که سایه، سرد است و گرما، گرم است و این دو، نقیض یکدیگرند و مخالف یکدیگرند. پس ممکن است که سایه اشاره به «نیکان » باشد و گرما اشاره به «بدان ». زیرا که «نیکان » در سایه عرش خداوندند و «بدان » در گرماى آفتاب محشرند. و «نیکان »، دلهاى ایشان از امید رحمت پروردگار خنک، و «بدان »، دلهاى ایشان از آتش خوف و عذاب سوزان است. و «نیکان » در خنکى نعمت هاى خداوند آسوده اند و «بدان » در گرمى عذاب جهنم گرفتارند.

و بالجمله این گونه مناسبات بسیار است. و ممکن است که سایه اشاره به «بدان » و گرما اشاره به «نیکان » باشد. زیرا که «بدان » مثل سایه تاریک و دور از انوار الهى مى باشند. و «نیکان » گرم محبت خدا و عشق او هستند. و «بدان » مثل سایه سرد مى باشند; یعنى مثل آهن سرد که پتک امتحانات و تکالیف و مواعظ خداوند در ایشان اثر نمى کند. و «نیکان » مثل آهن و مس و امثال آنهایند که ایشان را در کوره امتحانات خداوندى گرم و گداخته ساخته باشند. و به این واسطه در نزد خدا و اولیاء او تسلیم باشند، که به هر شکلى بخواهند که ایشان را بسازند، قبول کنند و ابا و امتناع ننمایند; مثل مس گداخته که قبول این مى کند که او را انواع ظروف بسازند و همچنین «بدان »، دل سرد از اعمال خیرند. و آنها را به جا نمى آورند. و «نیکان » دل گرم به آنهایند و آنها را بجا بیاورند. و «بدان » به طمع در دنیا و به امید آن خنک دلند. و «نیکان » از خوف خدا و تشویش اعمال خود، در آتشند. و بالجمله مناسبات این گونه تاویل هم بسیار است.

و على اى حال، این دو لفظ «ظل و حرور» باشد، اگرچه باکى نیست که مراد از آنها، همین ظاهر معنى آنها باشد، که سایه حقیقى و گرماى حقیقى باشد، ولکن باکى هم نیست که سر آنها و حقیقت آنها، مثل سایر فقرات این دعا، اشاره به آنچه باشد که مذکور شد. یا نحو آنها، از آنچه که مناسب است. زیرا که مانعى از خفاء اسرار در کلمات خدا و رسول و ائمه (ع) نیست. بلکه البته هر کلامى از کلمات ایشان، مشتمل بر اسرار بسیار، بلکه حقایق بى شمار هست.

پس یحتمل که آنچه گفتیم از آنها باشد. و چون بیان اختلاف در فقره مذکور شد که به سبب (29) ظهور باطن هر کسى است، به ظهور امام عصر; یعنى چون لاف خلق مى شود، لهذا ظهور آن بزرگوار، نظیر ظهور خاتم الانبیاء (ص) و قرآن است که نظیر باران رحمت خداوند بودند; که در زمین قابل، موجب روییدن گل و لاله شدند. و در زمین ناقابل، موجب روییدن شوره و نمک شدند. و از این جهت، حضرت خاتم (ص) «رحمة للعالمین » شد. و قرآن هم «شفاء» و «رحمت » شد. «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین » (31) با وجودى که همین رحمت نسبت به کافرین عذاب شد چنانکه خداوند تخصیص فرموده شفا و رحمت را به مؤمنین. و فرموده که: «ولا یزیدالظالمین الاخسارا» (32) و در خصوص مطلق رحمت فرموده که: «ان رحمة الله قریب من المحسنین.» (33)

پس مقتضاى جمع فیما بین این آیات، آن است که; رحمت هر چند عام باشد، لابد براى کافرین و ظالمین عذاب خواهد بود. زیرا که موجب رسوایى و ظهور نفاق و کفر ایشان مى شود. پس همچنین حضرت قائم (ع) هم بعد از ظهور خود، رحمت و عذاب براى مؤمنین و کافرین خواهد شد; مثل قران. و از این جهت مى گویى:

«و منزل القرآن العظیم.»

یعنى: و اى فروفرستنده قرآن بزرگ!

که اشاره به آن است که آن حضرت مانند قرآن است که براى مؤمنین شفا و رحمت است، و براى ظالمین زیان است.

و مى توان گفت که: چون در اخبار وارد شده که قرآن تمام را حضرت قائم (ع) ظاهر مى فرماید (34) ; لهذا در این فقره اشاره شده که خداوند اظهار قرآن تمام را بر دست آن حضرت خواهد فرمود. و از این جهت آن را وصف به بزرگى فرموده اند.

و ممکن است که وصف «عظیم »، اقتداء به کلام خدا باشد که در قرآن فرموده: «ولقد آتیناک سبعا من المثانى والقرآن العظیم.» (35)

و بالجمله; وجه مناسبت این فقره، به این دعا از این راه است که آن حضرت، قرآن تمام را ظاهر خواهد فرمود; بر وجهى که گویا خداوند در آن وقت آن را نازل مى فرماید، یا از این راه است که آن حضرت نظیر قرآن است; که براى مؤمنین شفا و رحمت و براى ظالمین زیان و عذاب خواهد بود. (36)

و بعداز این فقره مى خوانى که:

«و رب الملائکة المقربین والانبیاء والمرسلین.

یعنى: و اى پروردگار ملائکه مقربین و پیغمبران و فرستادگان از جانب خدا!

و این فقره، یحتمل که اشاره باشد به آن که چون امام عصر ظاهر شد و بعضى مؤمن به او شدند و بعضى کافر; لهذا آن حضرت مصداق کریمه «هل ینظرون [الا ان یاتیهم]الله فى ظلل من الغمام والملاءکة » (37) خواهد بود. زیرا که این آیه، تفسیر به آمدن عذاب خداوند هم شده در قیامت. چنانکه در آیه دیگر هم هست که: «و جاء ربک والملک صفا صفا.» (38) و در جاى دیگر فرموده: «یوم یاتى بعض آیات ربک، لاینفع نفسا ایمانها» (39) و در جاى دیگر فرموده: «فاذا جاء امرالله قضى بینهم بالحق و خسر هنالک المبلطون » (40) و فرموده: «وجى ء بالنبیین والشهداء» (41)

پس چنانکه در قیامت کبرى، این اوضاع است، در قیامت صغرى هم نظیر آنها هست. و همه به واسطه ظهور امام خواهد شد.

پس حاصل مقصود از فقره مذکور این است که; اى پروردگار ملائکه که در قیامت کبرى و صغرى با عذاب تو، یا امر تو مى آیند و مقرب نزد تواند به اطاعت آنچه تو ایشان راامر به آن بنمایى از آوردن عذاب یا غیر آن! و همچنین; اى پروردگار نبیین و مرسلین که در روز قیامت ایشان را حاضر فرمایى، که شهدا خلق یا غیر آن باشند!

و بالجمله; ممکن است که جمیع فقرات مذکوره از اول دعا تا اینجا را، همه با شان امام عصر فروز آوریم و بگوییم که مراد از همه، خود حضرت و مایتعلق او است; از ظهور و لوازم آن. بلکه ممکن است که همه فقرات فى الحقیقه دعا باشد. و مجرد خواندن خدا به این اسماء نباشد; که معنى آنها این باشد. مثلا که; خداوندا! رب و مربى شو امام زمان را، به ظهور او و رب و مربى شو مظهر و محل ظهور علوم و ذات او را به ظهور او نیز! و تجدید خلقت و اظهار حقائق و بواطن را بنما به ظهور او! و انزال حقیقت تورات و انجیل و زبور را بنما به اظهار او! که جامع جمیع حقایق است،مثل این کتب. و خلایق را دو طائفه فرما به ظهور او! که ابرار و اشرار باشند. و قرآن تمام یا حقیقت قرآن را که شفا و رحمت براى مؤمنین باشد; فروفرست به ظهور آن حضرت! که براى نیکان خوب است و بدان بدان بد.

و رب و مربى شو ملائکه و نبیین و مرسلین را به ظهور آن حضرت! که ظهور تو و کمالات و افعال تو است. و امر تو و عذاب تو و قیامت صغراى تو همه به آن متحقق مى شود.

و مؤید اراده دعا است، از فقرات مذکوره، آنچه بعد از آنها مى گویى:

اللهم انى اسالک بوجهک الکریم.

یعنى: خداوندا! به درستى که من سؤال مى کنم تو را به حق ذات تو یا مظهر تو که بزرگوار است.

زیرا که مسؤول (42) ، مذکور نیست. و حذف مقتضى (43) مفید عموم است. پس مسؤول در تحت سؤال عام است. و کانه معنى این است که: خداوندا! تو میدانى مقصود مرا. و وظیفه من خواندن و سؤال از تو است. چنانکه در فقرات اول دعا تو را خواندم، و به این فقره هم سؤال از تو کردم. و مقصود من از اول این دعا تا آخر، چیزى نیست، به عهد و بیعت و صلوات و اظهار خلوص و تمنى و ظهور امام (ع) و وصول به خدمت او و انجام امور او و سایر آنچه متعلق به اوست، که داخل در تحت سؤال عام اسست. و چون در این فقره خدا را به وجه او قسم دادى که تفسیر به ذات شده (44) در آیه «کل شى ء هالک الا وجهه » (45) و غیر آن با تفسیر به مظهر اسماءالله و صفات الله شده، چنانچه در احادیث این مضمون مستفاد هست (46) ، لهذا بعد از آن مى گویى:

و بنور وجهک المنیر.

یعنى: و سؤال مى کنم تو را به حق نور ذات، یا مظهر نوردهنده تو. و نور وجه، غیروجه است. والا این فقره تکرار فقره سابقه بر آن خواهد بود. ولکن باز مرجع آن، امام زمان خواهد بود. زیرا که نظیر آنچه در کرسى، که مظهر نور عرش بود، گفتیم، در اینجا هم مى آید. زیرا که قائم مقام نبى و ولى (ع) هر دو، امام عصر است پس وجه و نور وجه هم هر دو عبارت از آن بزرگوار است و همچنین، چنانکه بعد از ذکر عرش و کرسى در فقرات سابقه، ذکر خلق خلایق شد، بعد از ذکر وجه و نور وجه هم در اینجا مى گویى:

و ملکک القدیم.

یعنى: و سؤال مى کنم تو را به حق پادشاهى قدیم تو، یا مملکت قدیم تو. و معلوم است که ملک و مملکت عالم، افعال خداوند است; که عالم خلایق باشد، که آن هم به ظهور امام متحقق مى شود، که اشیاء مختلفه ظاهر مى شوند. یعنى حقیقت آن ها و مراتب آنها، معلوم مى شود. چنانکه گویا در عدم، مساوى بوده اند و به وجود، ممتاز از یکدیگر و مختلف شده اند; چنان که در سابق گفتیم.

و در وصف «ملک »، به «قدیم » اشاره به لزوم وجود امام است در جمیع اعصار. زیرا که مظهر ذات و کمال و افعال خداوند است. و تغییر در خداوند محال است. پس قدیم است. و ازلى است. و ابدى است. و امام هم مظهر او در جمیع آنها است. و محال است عدم او در زمانى. اگرچه بعضى اوقات ظاهر مشهور و بعض اوقات غائب مستور باشد. (47)

و همچنین اشاره به قدم خدا و لزوم وجود امام است، آنچه مى گویى:

یعنى: اى زنده اى که مردگى براى تو محال است! و اى پاینده اى که زوال ندارى! یا، اى برپا به امور خلایق که تو را تغییر و تبدیلى نیست و پیوسته در ایجاد خلق و حفظ ایشان، بعد از ایجاد هستى و از ایشان غافل نیستى.

و حیات خداوند در عرصه خلق از امام، ظاهر است، و همچنین قیومیت اتو. پس این فقره اشاره است به اظهار ایمان به آن بزرگوار; هم در اصل وجود او و حیات او و هم در صاحب اختیارى او براى کل مردم; که مقتضاى ولایت و قیومیت او است; چنانکه آن حضرت را «قائم » نیز مى نامند. یعنى برپا به امر خداوند. و بعد از آن، تکرار سؤال مى کنى و مى گویى:

اسالک باسمک الذى اشرقت به السموات والارضون.

یعنى: سؤال مى کنم تو را به نام حق تو، آن چنان نامى که درخشید به آن آسمانها و زمینها.

و مراد از این نام هم، همان «نور عظیم » است که در اول دعا مذکور شد. پس ممکن است که مراد، امام (ع) باشد. و اصل «نام » و «نشان » است. و امام زمان هم نشان خداوند و قائم مقام او است، در میانه خلق. و اگر مراد، حضرت خاتم الانبیاء (ص) باشد، واضح است که آن بزرگوار باعث ایجاد کون و مکان است; چنانکه خداوند به او خطاب فرمود که: «لولاک لما خلقت الافلاک.» (48)

پس مراد به درخشیدن آسمانها و زمینها به او، مخلوق شدن و ظاهر شدن آنها است، به توسط آن حضرت. مانند طالع شدن و ظاهر شدن آفتاب، که مشرق مى شود عالم را. ولکن در همین معنى، حضرت امام عصر هم، قائم مقام آن جناب است. پس به توسط وجود او، عالم برپاست. و به ظهور او، حقایق خلق هم ظاهر مى شود. زیرا که آن حضرت محک امتحان و میزان مراتب خلق مى شود. پس کانه به او آسمانها و زمینها و جمیع خلایق آنها، به عرصه ظهور و وجود مى آیند; که مراتب آنها از او معلوم مى شود. و بعد از آن مى گویى:

و باسمک الذى یصلح به الاولون والآخرون.

یعنى: و سؤال مى کنم تو را به حق نام تو; آن چنان نامى که شایسته مى شوند به آن پیشینیان و پسینیان.

و مراد به این اسم هم یا همان اسم سابق الذکر است، یا مراد دیگرى است که مظهر نور اسم اول است. نظیر کرسى و نور وجه الله، که سابقا اشاره شده. و على اى حال مرجع آنها، در این زمان، امام است; خصوصا بعد از ظهور او، که موجب صلاح خلق مى شود.

و معنى صلاح خلق اولین و آخرین به این اسم مبارک، آن است که همه بر حسب نظم حکمت، در مقامات خود قرار مى گیرند. واحدى به قدر ذره اى نمى تواند که مقدم بر مقام خود، یا مؤخر از آن شود. و این معنى در پیغمبر آخرالزمان (ص) واضح است. زیرا که آن حضرت، اقدم و اشرف از کل خلق اولین و آخرین است. و همه جبه ج طفیل وجود آن بزرگوار، در روز اول به وجود آمده اند; در مقامات مختلفه خود. و در آخر هم، منتهى الیه ایشان، که آن بزرگوار بوده و خواهد بود. ولکن امام عصر همچنان که مکرر گفته ایم نائب مناب آن حضرت است.

پس در امثال این زمان، که زمان او است - سیما بعد از ظهور او - همه این فضائل، منتهى به او خواهد بود. و حقیقت صلاحیت اولین و آخرین، از بدو خلقت تا این زمان و بعد از این زمان به آن بزرگوار، این است که حقایق خلق اولین و آخرین، در هر زمانى، با آن حضرت موجودند، زیرا که ملک و سلطنت خداوندى، متحقق به ایشان است. و اگر ایشان نباشند، نقص در ملک و سلطنت و قدرت الهى - نعوذ بالله - لازم مى آید و لازم مى آید که در زمانى خداوند، صاحب «فیض » و «وجود» و «حکیم » نباشد. پس همه در هر زمانى هستند[؟!] (49) . پس صادق است چه در زمان خود باشد.

و چون در فقرات مذکوره از اول سؤال تا این جا، اشاره به دوام ذات و صفات و افعال خداوند شده، لهذا به تصریح، اشاره به ازلیت آنها شده، در اینکه مى گویى:

یا حى قبل کل حى.

یعنى: اى زنده پیش از هر زنده! زیرا که خداوند قدیم است. و مقتضاى قدم، تقدم بر هر ممکنى است که قائم به اوست. و این فقره هم یحتمل که اشاره باشد به سوى حیات امام و لزوم وجود او. زیرا که قائم مقام خداوند است. و مظهر صفت قدم او است. پس مقدم بر کل ممکنات است. و همه به او قائم و برپایند، اگرچه در زمان خودش باشد. حتى خلایق گذشتگان هم، به آن بزرگوار برپایند; به تقریبى که سابقا گفتیم.

و ذکر «حى » به خصوص در مضاف الیه «کل »، به جهت اشرفیت احیاء است از سایر اشیاء. پس سایر اشیاء به طریق اولى مؤخر از خدایند.

با آنکه مراد به مضاف الیه، مطلق هرچه است، که به حسب خود براى او، روحى است که به آن روح ممتاز و موجود است. و اثرات او غیر سایر آثار اشیاء است. پس شامل جمادات و نحو آنها هم مى شود. زیر که آنها را هم به قدر مرتبه خود روحى و شعورى و تسبیحى و تحمیدى براى خداوند هست; چنان که خداوند فرموده: «و ان من شى ء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم » (50) و اشاره به ابدیت خداوند شده، در آنچه مى گویى:

و یا حى بعد کل حى.

یعنى: و اى زنده بعد از هر زنده!

زیرا که این کلام، هم مثبت فوقیت خداوند است بر غیر او. پس معنى این است که همه چیزها منتهى به خداوند است و بعد از آنها به جز خداوند چیزى نیست. و مظهر خداوند در این صفت هم، امام است. و نمى توان گفت که مراد به این دو فقره آخر، آن است که خداوند پیش از وجود موجودات بوده و بعد از فناء آن هم خواهد بود. زیرا که بنابراین، خدا وقتى بوده و خواهد بود که هیچ موجودى غیر او نبوده یا نباشد. پس این، عین این فقره است که:

و یا حى حین لا حى.

یعنى: و اى زنده در وقتى که هیچ زنده اى نیست!

و حال آنکه ظاهر این فقرات مغایرت آنها است از یکدیگر. پس مقصود از دو فقره سابقه آن است که خدا مقدم بر هر چیزى است اگرچه آن چیز موجود باشد. و خدا بعد از هر چیزى هم هست اگرچه آن چیز موجود باشد.

و مقصود از این فقره اخیر آن است که خدا زنده و موجود است در وقتى که هیچ چیز هم موجود نباشد. مانند قبل از ایجاد و بعد از افناء. و بنابر سبک تفسیر دو فقره پیش که گذشت، مى توان این فقره را تفسیر نمود به اینکه خدا هست و چیزى در رتبه و عرصه او با او نیست.

و على اى حال، مناسبت این فقرات با این دعا، آن است که امام در هر زمان، به خصوص بعد از ظهور او، این صفات خدا، که در این فقرات ذکر شده، از او ظاهر و جلوه گر است. پس مبدا و منتهاى خلق او است. بلکه به مقتضاى فقره اخیره، خلایق در نزد او معدوم اند، اگرچه در مراتب خود موجود باشند. و بالجمله مبدا و معاد خلق به سوى امام است، چنان که در تاویل «ان الینا ایابهم » (51) وارد شده است که مراد ائمه جص ج مى باشند. (52)

و امام در فوق خلق است که خلایق در عرصه او مفقودند. مثل خداوند. والا خداوند اجل از تغیر احوال است که گاهى با خلق باشد و گاهى بى خلق و گاهى مقدم بر ایشان و گاهى بعد از ایشان باشد.

بلى، ظهور کثرت این صفات، در عالم کثرت، در ازمنه غیبت و بعد از آن خواهد بود. یعنى امام تا ظاهر نشده، گویا زنده است پیش از ایجاد موجودات، که وجودات باشد، به ظهور امام که امتحان ایشان است، چنانکه سابقا گذشت. و اما هر وقت ظاهر شد، به ظهور او حقایق خلق هم ظاهر مى شوند. پس کانه ایجاد مى شوند. و امام هم بعد از وجود ایشان، باز موجود است; خواه ایشان موجود باشند و خواه قبل از قیام قیامت کبرى دو مرتبه فانى شده باشند. و در جهرج دو حال; قبل از ایجاد و بعدازافناء،به جهت قیامت کبرى،امام هست. وهیچ چیز با او نیست.و چون فوقیت خداوند و امام در این فقرات ابت شد، بعد از آن تصرف در آنچه در تحت ایشان است از خلایق ثابت شده، به اینکه مى گویى:

یا محیى الموتى و ممیت الاحیاء.

یعنى: اى زنده کننده مردگان و میراننده زندگان!

و مراد از زنده کردن و میرانیدن، ظاهر ساختن بواطن خلق است; خواه از ایجاد حیات و موت ظاهرى باشد در ایشان، زیرا که به حیات موجود و ممتاز مى شوند. و به موت هم درجات و مراتب خود را در عالم برزخ و قیامت مى یابند. و خواه از ظاهر ساختن احوالات باطنى ایشان باشد، در زمان حیات ظاهرى. زیرا که به سبب آن، شرف بعضى بر بعضى معلوم مى شود; که گویا بعضى زنده اند و بعضى نسبت به ایشان مرده اند. پس ظاهر ساختن باطن حالات ایشان به منزله زنده کردن یا میرانیدن ایشان است.

و ممکن است که مراد از حیات و موت در این فقره، ایمان وعدم ایمان باشد. زیرا که زندگى حقیقى انسان فى الحقیقه، به ایمان است. و مردگى او به کفر. و بنابراین هم مقصود از احیاء و اماته که از باب افعال و براى تعدیه است، آن است که خدا، یا امام، به واسطه امتحانات، که عمده آنها ظهور امام است، باعث این مى شوند که بعضى از مردم مؤمن و حى، و بعضى از ایشان کافر و مرده مى شوند. و هرگاه حیات و موت را در این فقره هم مثل فقرات ماضیه، به معنى عام معنى کنیم، حاصل مقصود، شرف و ضد آن مى شود. پس تخصیص به بنى نوع انسان یا حیوانات نخواهد داشت. بلکه معنى این مى شود که خدا، یا امام، میزان شرف کل خلق اند. و به حسب قرب نسبت اشیاء به ایشان و عدم آن بعضى به منزله احیاء و بعضى به منزله امواتند.

حاصل آنکه مناسب فقرات این دعا آن است که بگوییم: مقصود آن است که خداوندا! زنده به روح ایمان کن و مرده به ظهور کفر کن مردم را، به ظهور امام (عج). و بعد از آن به مناسبت فقرات قبل مى گویى:

یا حى لااله الا انت.

یعنى: اى زنده که نیست خدا و معبود به حقى مگر تو.

و وجه مناسبت این فقره یا فقرات سابق، از چند وجه است:

یکى آنکه; در فقرات قبل، اشاره به وجوب وجود خدا و صفات کمال و صفات افعال او شده، که مستلزم آن است که خدا حى مطلق و معبود به حق باشد. لهذا در این فقره تصریح به این شده. زیرا که در مقام خود مقرر است که حیات خداوند، عبارت از علم و قدرت و سایر صفات کمال و صفات افعال او است. پس حاصل معنى حى; کامل من جمیع الجهات است. که این کمال لازمه تقدم و تفوق و منتهى الیه بودن براى کل خلق است، که در فقرات سابقه گذشت. و چون غیر او کسى جمتصف ج به این صفات نیست، پس لازمه این، وحدت او نیز هست. چنانکه در این فقره اثبات آن شده.

و وجه دیگر آنکه; چون فقرات سابقه به تقریباتى که گذشت، مناسب این دعا بود، و همه به شان ذى شان امام فروز مى آمد، لهذا در این فقره هم لازمه آنها بیان شده که آن هم ممکن است که به شان امام فروز آید. پس معنى این مى شود که امام، زنده مطلق و نایب مناب حى مطلق، که خداوند است، هست. و لهذا الهیت و معبودیت خداوند هم، از او ظاهر است. بلکه وحدت او هم از او ظاهر است. و معلوم ور او، از او هویداتر است. زیرا که بالعیان مشهود خلق مى شود. پس کانه این فقره، دعا است که: خداوندا! امام را به این صفات گردان. یعنى او را ظاهر فرما تا این صفات از او مشاهده کل خلق شود.

و وجه دیگر، آنکه; چون فقرات سابقه، تمامیت آنها به توحید او بود که نظیر آن در امام هم جارى است، لهذا در آخر آنها، اثبات توحید شده که نقص در آنها باقى نماند. و بنابراین ذکر «حى » قبل از توحید، به جهت محض اشاره به حیات امام خواهد بود، تا به احسن وجه، اثبات توحید در حق او ممکن باشد. و توضیح این مطلب، به این است که بگوییم، شکى نیست که خداوند اجل و اعز از آن است که بتوان او را به صفتى از صفات و نعتى از نعوت و فعلى از افعال وصف کرد. زیرا که جمیع صفات، حدود است و حدود در عرصه خلایق و دلیل امکان است. پس آنها را در عرصه واجب غیر محدود، راهى نیست. پس جمیع صفات و نعوت و افعال او راجع به مظاهر کمالات او است. مانند امام عصر (عج). و بنابراین توحید او هم اگرچه به لفظ «لااله الاانت » باشد، راجع به امام است، در عصر ما. و از این جهت جمیع فقرات دعا را، از اول تا اینجا، به شان آن حضرت فروز آوردیم.

و از این جا معلوم مى شود که، چنانکه فقرات سابقه بر سؤال را، همه ممکن است که به طریق دعا معنى کنیم. چنانکه سابقا گذشت. همچنین از فقره «اللهم انى اسالک بوجهک » تا اینجا را هم، ممکن است که همه را عبارت از خواهش ظهور آن حضرت قرار دهیم.

و اگرچه استخراج این مطلب، از آنچه گفته ایم، ممکن است و لکن توضیح آن این است که: خداوندا! سؤال مى کنم از تو، آنکه امام را ظاهر فرمایى، که وجه تو بشود، در بین خلق. و نور تو از او ظاهر شود. و ملک قدیم تو به ظهور او متحقق شود. و به او حى و پاینده شوى بر خلایق.

و معنى تحقق ملک قدیم و پایندگى خداوند به ظهور امام، آن است که چون امام، مظهر او در جمیع امور، حتى در ذات و صفات است، پس قدم و پایندگى او هم از امام ظاهر است، اگرچه امام در مخلوقیت حادث و ممکن باشد.

و معنى «اسالک باسمک » - تا آخر - آن است که خداوندا! سؤال مى کنم تو را که امام را به ظهور او، نام خود کنى; به نوعى که به ظهور او آسمانها و زمینها ظاهر شوند، و نورانى شوند. و به او همه خلایق در مراتب خود قرار گیرند، بر وفق حکمت و صلاح و مصلحت. یعنى باطن مراتب ایشان به او ظاهر شود. و به او مقدم شو، بر هر چیزى. و به او مؤخر شو، از هر چیزى. و به او تفوق جو، بر هر ممکن و حادثى، به طریقى که چیزى در عرصه تو با تو نباشد.

یا به او متحقق ساز، فرق فیمابین قبل از ظهور و بعد از ظهور، و قبل از قیامت کبرى را، که در دو حال، اول و آخر، غیر تو کسى نباشد. و زنده گردان به ظهور او مردگان. و مرده گردان به او زندگان را. یعنى بعضى را به ظهور او مؤمن و بعضى را کافر گردان. اگرچه کافر در سابق مؤمن و مؤمن در سابق کافر باشد.

یا آنکه; زنده بدار، به زندگى امام زندگان. و مرده بدار به او مردگان را اگرچه زندگان با قطع نظر از او مرده حقیقى باشند و مردگان در استقلال خود زنده ظاهرى باشند.

یا آنکه; ظاهر فرما به ظهور امام، بواطن مخفیه را. و ظواهر را هم به بطون او، که در ظهور او است،مخفى گردان. و به او زنده مطلق و معبود به حق بى شریک شو.

و على اى حال، از اول دعا تا این جا، ثناء خداوند بود، به جهت استجابت دعا، هرچند خالى از مناسبتى به جهت این دعا نبود. و بعد از آن شروع در اصل دعا مى کنى و مى گویى:

پاورقیها:

1. باع: اندازه از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ وقتى که دستها را افقى به طرفین بلندکند.

2.فتور:سستى، کندى.

3. ذراع: دست انسان از آرنج تا سرانگشتان، ساعد.

4. حاج شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ذیل ماده «نور» صفحه 615، و بحارالانوار جلد23 صفحه 306، روایت 3، به نقل از «التوحید» و «معانى الاخبار»، تفسیر آیه نور: قلت: مقل نوره قال لى: محمد (ص)، قلت: کمشکاة قال: صدر محمد ( (ص) ، قلت: فیها مصباح قال: فیه نورالعلم، یعنى النبوة.

5 . سفینة البحار، ج 2/174- 175، ذیل عرش، بحارالانوار 58/28، ح 37 به نقل از احتجاج طبرسى، و نیز صفحه 33 روایت 53 به نقل از تفسیر العسکرى (ع) روایات در موضوع عظمت عرش و فضل آن بر کرسى، فراوان است.

6. بحارالانوار23/306 ح 2: عن الفضیل بن یسار قال: قلت لابى عبدالله الصادق (ع): الله نورالسموات والارض؟ قال: کذالک الله عز و جل.

7. بحارالانوار 24/51 ح 2 و3، به نقل از تفسیر قمى: «نحن والله نعمة الله التى انعم بها على عباده و بنا فاز من فاز.» و همین مضمون از امیرالمؤمنین (ع) در بحارالانوار 24/55 ح 18 به نقل از تفسیر عیاشى روایت شده است.

همچنین در ذیل آیه 20 سوره لقمان «نعمت باطنى » به امام غایب (ع) تفسیر شده است. ر. ک: بحارالانوار 24/54، ح 17.

8 . ر. ک، بحارالانوار ج 26، باب 3. و به عنوان نمونه روایت 7 در صفحه 89 در همان باب به نقل از بصائرالدرجات به قرار زیر است:

عن ابى عبدالله (ع) قال: ان لنا فى کل لیلة جمعة و فدة الى ربنا: فلا ننزل الا بعلم مستطرف.

9.- همان/ 1، روایت 15:

عن ابى بصیر، قال: سمعت اباعبدالله (ع) یقول: انا لنزاد فى اللیل والنهار. و لو لم نزد لنفد ما عندنا.

10. مستعد فیوضات بودن موجب نمى شود که خداوند مجبور به افاضه فیض شود. و خداوند سبحان در همه حال مختار است.

11. ر. ک: خصال 2/524، تفسیر عیاشى 1/137، بحارالانوار 58/5 و 58.

12. بقره/257.

13. تفسیر برهان 1/240 ح 6 و7، بحارالانوار 58/28 و29 ح 46 و47.

14. اصل: + «بلکه ذات او».

15. بحارالانوار23/93 ح 40، به نقل اى کنزالفوائد الکراجکى / 151، تفسیر صافى 5/75 ذیل آیه «و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون » جذاریات /56ج به نقل از علل الشرایع شیخ صدوق.

16. زیارت جامعه کبیره تفصیل نیکویى بر این معناست.

17. در مورد مستندات قول شارح (ره) درباره «بحر مسجور» رجوع شود به: بحارالانوار 58/107 و ج 60/27 . ج 13/273، مجمع البیان 5/444 و سایر تفاسیر ذیل آیات 6 تکویر و26 طور.

18. ر. ک: مفردات راغب، ذیل «سجر».

19. بحارالانوار36/255، ح 71، به نقل از کمال الدین / 151 و 152 و نیز همان مدرک/ 8، ح 11. و براى تحقیق بیشتر به باب 26 همان مدرک رجوع شود.

20. بلکه «دو پدر این امتیم » نه «پدر و مادر این امتیم.»

21- اصل: + «و».

22- ر. ک: بحارالانوار 51/49 ح 14، به نقل از تفسیر قمى ذیل آیه شریفه «اقتربت الساعة » و ص 50 و 51 ح 24 و 25، به نقل از کمال الدین و ثواب الاعمال، ذیل آیه 1 سوره غاشیه و آیه 158 سوره انعام و ص 61، ح 61 به نقل از تفسیر فرات ذیل آیات 38 - 48 سوره مدثر.

23. انعام/ 38.

24. انعام/59.

25. یس / 12.

26. نحل/89.

27- اسراء/ 12.

28. التوحید/ 148، ح 19 . ص 339، ح 8.

29. اصل: به سبب.

30. انبیاء /107.

31- اسراء/ 82.

32. اسراء/ 82.

33. اعراف/56.

34. ر. ک: مکیال المکارم، الباب الرابع، تعلیمه الناس کتاب الله الکریم الذى جمعه امیرالمؤمنین و سیدالوصیین (ع)، ص 63 - 58.

35. حجر/87.

36. ر. ک: بحارالانوار ج 51، باب الایات الماوله.

37. بقره/ 210.

38- فجر/ 22.

39. انعام/157.

40. غافر/ 78.

41. زمر/69.

42. مسؤول، مورد سؤال.

43. مجمع البیان 4/269.

44. مجمع البیان 4/269.

45. قصص/ 88.

46. تفسیر برهان 3/240، تفسیر نورالثقلین 4/145-146.

47. اگر مراد این است که خلقت امام (ص) هم بدء ندارد و ازلى مى باشد، البته معنایى است که خلاف آیات و روایات است. و بحث آن در محلش بیاید. - ان شاءالله.

48. بحارالانوار 15/28، ذیل روایت 48. این حدیث قدسى، در ماخذ معتبر نیامدهه، ولى مطلبى است که تواتر معنوى آن، در روایات، مسلم است.

49 . این فقرات همچون گفته دیگر شارح ره در مورد بدء نداشتن خلقت امام، مبتنى بر اعتقاد به قدیم بودن خلقت و این امر خود مبتنى بر ذاتى پنداشتن صفت اراده که از صفات فعل است - مى باشد. و ظاهر آیات و صریح روایات وارده از ناحیه مقدسه معصومین (ع) مخالفت صریح به این اعتقاد دارند. از جمله دلایل عقلى بر رد عقیده ذاتى بودن صفت اراده و مشیت و در نتیجه قدم بودم مخلوقات، این است که:

در صورت ازلى بودن مخلوقات، به دلیل عدم نهایت زمانى، همه مخلوقات بایستى در همان اول بلااول خلق و معدوم شده باشند و لذا هیچ مخلوقى در هیچ زمان معینى نبایستى وجود داشته باشد.

و نیز خداپرستى که معتقد به قدیم بودن مخلوق است، براى خداى متعال، در قدمتش شریک قائل شده است، و این شرک است.

در ضمن، فقرات بعدى دعا تصریح در مشرب مختار دارند، اگرچه شارح -ره - آنها را تاویل به خلاف آن مى کند. طالبین تفصیل و علاقه مندان به مدارک نقلى این بحث رجوع کنند به مستدرک سفینة البحار، اثر عالم فقید حاج شیخ على نمازى شاهرودى 4/247 -253 و6/93 -96 ذیل «رود» و «شیا».

50 . اسراء / 44.

51 . غاشیه/ 25.

52 . ر . ک: تفسیر فرات/207، تفسیر برهان 4/455 و456، تفسیر صافى 2/814.

محمد حسین نسب بازدید : 11 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (0)

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نماز صبحش را در خانه ی خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی مسجد شد. در راه مسجد ، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد . بلند شد خودش را پاک کرد و به خانه برگشت ، لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی مسجد شد . در همان نقطه مجددا"زمین خورد. او دوباره بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه ی خدا شد .

در راه با مردی که چراغ بدست داشت بر خورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: << من دیدم شما در راه به مسجد دوبار به زمین افتادید ، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راه تان را روشن کنم >>. مرد اول از او خیلی تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند. همین که به مسجد رسیدند. مرد اول  از مرد چراغ بدست در خواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند مرد دوم از رفتن به مسجد خوداری می کند . مرد اول در خواستش رادوباره تکرار کرد .و مجددا همان جواب را شنید . مرد اول سئوال می کند که چرا؟ او نمیخواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند ؟. مرد دوم پاسخ داد : من شیطان هستم  .مرداول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح میدهد . من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم . وقتی شما به خانه رفتید خودتان را تمیز کردیدو به مسجد بر گشتید خدا همه ی گناهان شما را  بخشید.من برای بار دوم باعث زمین خوردن  شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید به خاطر آن خدا همه ی گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما باشم ، آنگاه خداوند گناهان افراد دهکده تان را ببخشد! بنا براین سعی کردم شما را سالم به مسجد برسانم.

 

نتیجه ی اخلاقی

کار خیری را اگر قصد دارید انجام دهید ، به تعویق نیاندازید. زیرا هرگزنمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است از مواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت می کنیدپارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد . این کار را انجام دهید و پیروزی را ببینید.

 

محمد حسین نسب بازدید : 10 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (0)

روزی رسول خدا ( ص ) از مسجد خارج شد و شیطان را دید که کنار درب مسجد ایستاده است. حضرت به او فرمود: چرا در اینجا ایستاده ای؟ شیطان گفت: خدا مرا آورده است! حضرت فرمود: برای چه؟ جواب داد: برای اینکه هر چه بخواهی از من بپرسی و من نیز از روی صدق و راستی جواب دهم . حضرت فرمد : چرا امتم را از نماز جماعت منع می کنی؟

شیطان گفت: هر گاه امت تو به قصد نماز جماعت از خانه بیرون می روند، تب شدیدی بر من عارض می شود و آن تب بر طرف نمی شود  تا هنگامی که نمازگزاران از هم جدا شوند!

حضرت پرسید : چرا امتم را از دعا و طلب علم منع می کنی؟

شیطان جواب داد: به این سبب که وقتی آنان در طلب علم می روند یا دعا می کنند، حالت کری و کوری به من دست می دهد تا زمانی که دست از دعا بر دارند.

حضرت فرمود: چرا آنان را از خواندن قرآن منع می کنی ؟

جواب داد: چون وقتی آنان قرآن می خوانند ، من همانند سرب آب می شوم!

پیامبر فرمود : چرا امتم را از جهاد منع می کنی ؟

شیطان گفت: زمانی که آنان برای جهاد از خانه خارج می شوند، بندی برپاهایم می بندند تا وقتی که آنان از جهاد برگردند. وقتی که آنان به قصد چج از خانه خارج شوند، مرا در غفل و زنجیر می کنند  تا وقتی که حج تمام شود و هرگاه قصد صدقه دارند، اره بر سرم می گذارند و مرا مانند چوب اره می کنند

 

محمد حسین نسب بازدید : 6 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (0)
 
 
   
 

 

غیبت مانند بسیارى از صفات ذمیمه تدریجا به صورت یك بیمارى روانى در مى آید، به گونه اى كه غیبت كننده از كار خود لذت مى برد، و از این كه پیوسته آبروى این و آن را بریزد احساس رضا و خشنودى مى كند و این یكى از مراحل بسیار خطرناك اخلاقى است. اینجا است كه غیبت كننده باید قبل از هر چیز به درمان انگیزه هاى درونى غیبت كه در اعماق روح او است و به این گناه دامن مى زند بپردازد، انگیزه هائى همچون بخل و حسد و كینه توزى و عداوت و خود برتر بینى. باید از طریق خودسازى، و تفكر در عواقب سوء این صفات زشت و نتائج شومى كه ببار مى آورد، و همچنین از طریق ریاضت نفس این آلودگیها را از جان و دل بشوید، تا بتواند زبان را از آلودگى به غیبت باز دارد. سپس در مقام توبه بر آید، و از آنجا كه غیبت جنبه حق الناس دارد اگر دسترسى به صاحب غیبت دارد و مشكل تازه اى ایجاد نمى كند، از او عذر خواهى كند، هر چند بصورت سر بسته باشد، مثلا بگوید من گاهى بر اثر نادانى و بیخبرى از شما غیبت كرده ام مرا ببخش، و شرح بیشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود. و اگر دسترسى به طرف ندارد یا او را نمى شناسد، یا از دنیا رفته است، براى او استغفار كند، و عمل نیك انجام دهد، شاید به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد. درمان این بیماری خطرناک اخلاقی از جهاتی با درمان سایر بیماریهای اخلاقی مشابه متفاوت است و در مجموع رعایت امور زیر برای پیشگیری یا درمان غیبت کار‌ساز است:

1- درمان اصلی هر بیماری جسمی یا روانی و اخلاقی جز با ریشه‌یابی عوامل آن و قطع کردن آنها امکان پذیر نیست و از آنجا که عوامل زیادی در بروز و ظهور این صفت زشت مؤثر بود باید به سراغ آن‌ها رفت: حسد، کینه‌توزی، انحصار‌طلبی، انتقام‌جویی، کبر و خود بر‌تر‌بینی از عوامل مهمی بود که آدمی را به سراغ غیبت می‌فرستاد و تا اینها از وجود انسان ریشه‌کن نشود صفت رذیله غیبت هم ریشه‌کن نخواهد شد.

2- راه مهم دیگر برای درمان این رذیله اخلاقی توجه به پی‌آمد‌های سوء معنوی و مادی، فردی و اجتماعی آن است. هر‌گاه انسان به این نکته توجه کند که غیبت او را از چشم مردم می‌اندازد و به عنوان فردی خائن، حق‌نشناس، ضعیف‌ و نا‌توان در جامعه معرفی می‌کند و پیوند اعتماد و اطمینان را در جامعه متزلزل می‌سازد و به این حقیقت توجه کند که غیبت حق‌الناس است زیرا آبروی خلق خدا را می‌برد و ارزش آبروی هر کس همچون ارزش جان و مال اوست و تا صاحب حق راضی نشود خدا او را نمی‌بخشد و ای بسا غیبت می‌کند و دسترسی برای جلب رضایت طرف پیدا نمی‌کند و این بار گناه برای همیشه بر دوش او می‌ماند اگر غیبت‌کننده در این امور دقت کند به یقین از کار خود پشیمان و منصرف می‌شود، و آنها که غیبت را وسیله تفریح و سر‌گرمی مجالس خودشان قرار می‌دهند اگر در این عواقب بیندیشند قطعاً تجدید‌ نظر خواهند کرد.

3- غیبت‌کننده باید به این حقیقت توجه کند که نیرو‌های انسان محدود است، اگر نیرویی را که صرف تضییع آبروی اشخاص و شکستن موقعیت اجتماعی آنها می‌کند، صرف رقابتهای صحیح و سازنده نماید، ای بسا در مدت کوتاهی از رقیبان خود پیشی گیرد و مقام والایی را که انتظار دارد در جامعه برای خویشتن فراهم سازد، بی آنکه ضربه‌ای بر فرد یا جامعه وارد کند و عقوبات دنیا و آخرت را متوجه خود سازد.

غیبت‌کننده باید به این حقیقت توجه کند که غیبت کردن یکی از نشانه‌های بارز ضعف و ناتوانی و فقدان شخصیت و عقده خود کم‌بینی است و او با غیبت کردن این صفات درونی خود را آشکار می‌سازد و پیش از آنکه شخصیت اجتماعی طرف را بشکند شخصیت خود را در هم می‌کوبد. این نکته نیز حائز اهمیت است که برای ترک غیبت مخصوصاً در مورد کسانی که غیبت برای آنها به صورت یک عادت در‌آمده قبل از هر چیز مراقبت شدید و نظارت اکید بر ‌زبان است، پرهیز از معاشرت با دوستانی که او را به غیبت تشویق می‌کنند، ترک مجالسی که مهیا برای غیبت است، کلیه اموری که وسوسه غیبت در او ایجاد می‌کند. یکی از انگیزه‌های غیبت تبرئه خویشتن است مثلاً می‌گوید اگر من مرتکب گناه شدم فلان کس که از من بهتر است همین عمل و یا عملی بدتر از کار من را انجام داده است. در حدیثی از امام علی علیه السلام آمده است: «ما عمر مجلس بالغیبه الا خرب من الدین؛ مجلسی به وسیله غیبت آباد نشد مگر این که از نظر دین خراب گشت».

خداوند در قرآن می فرماید: «وَ لا یَغْتَب بَّعْضكُم بَعْضاً أَ یحِب أَحَدُكمْ أَن یَأْكلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ؛ و هیچیك از شما دیگرى را غیبت نكند، آیا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ ( به یقین ) همه شما از این امر كراهت دارید، تقواى الهى پیشه كنید كه خداوند توبه پذیر و مهربان است» (حجرات/12). و از آنجا كه ممكن است افرادى آلوده به بعضى از این گناهان ظن و گمان بد و تجسس و عیبجویی و غیبت باشند و با شنیدن این آیات متنبه شوند و در صدد جبران بر آیند در پایان آیه راه را به روى آنها گشوده، مى فرماید: تقواى الهى، پیشه كنید و از خدا بترسید كه خداوند توبه پذیر و مهربان است. نخست باید روح تقوا و خدا ترسى زنده شود و به دنبال آن توبه از گناه صورت گیرد، تا لطف و رحمت الهى شامل حال آنها شود.

پیامبر خداصلى الله علیه وآله در پاسخ به‏ این سؤال كه كفّاره غیبت چیست، فرمود: «تَستَغفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغتَبتَهُ كُلَّماذَكَرتَهُ؛ كفّاره‏اش این است كه هرگاه به یاد كسى كه از او غیبت كرده‏‌اى افتادى، از خداوند برایش آمرزش بخواهى». هم چنین می فرماید: «إذا اغتابَ أحَدُكُم أخاهُ‏فلْیَستَغفِرِ اللَّهَ ؛ فإنَّها كفّارَةٌ لَهُ؛ هرگاه یكى از شما غیبت برادرش را كرد، از خداوند آمرزش بطلبد؛ زیرا این كفّاره گناه اوست»، و نیز می فرماید: « مَن تَطَوَّلَ على‏ أخِیهِ فی غِیبةٍ سَمِعَها فیهِ فی مَجلِسٍ فَرَدَّها عَنهُ ، رَدَّ اللَّهُ عَنهُ ألفَ بابٍ مِن السُّوءِ فی الدنیا والآخِرَةِ؛ هر كس در مجلسى بشنود كه از برادرش غیبت مى‏شود و آن را از او دفع كند، خداوند هزار باب بدى را در دنیا و آخرت از او دفع كند».

محمد حسین نسب بازدید : 13 دوشنبه 18 آذر 1392 نظرات (0)

روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد:
دلم میخواد یکی از بندگان خوبت را ببینم.
خطاب آمد:
برو در صحرا آنجا مردی در حال کشاورزی است
او از خوبان درگاه ماست.
حضرت آمد دید مردی هست در حال بیل زدن و کار کردن است

تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست.
از جبرئیل پرسید.جبرئیل عرض کرد:
الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چه کار میکند.
بلایی  نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد.
فورا نشست بیلش را بر زمین گذاشت .
گفت:مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم.
حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم.
حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده رو کرد به آن مرد و فرمود:
ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.دعا کنم خدا چشمانت را برگرداند؟
گفت:نه.حضرت فرمود چرا؟

گفت:

انچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم

تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.

 

تعداد صفحات : 5

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 50
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 32
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 740